در طول این چند سال بارها و بارها از دست از نوشتن کشیده ام و هر بار بلا استثنا با ذهنی پراکنده و مشوش به آن پناه آورده ام.تا آنجایی که من میدانم نوشتن از اعتیاد آور هاست اما به مرور زمان نیازی به افزایش دوز نداد و همان مقدار اولیه برای تسکین و تخلیه در طول عمر کفایت میکند.

امروز که نوشتن را از سر میگیرم ذهنم به شدت نیاز به تخلیه و دسته بندی دارد.حال نامساعدی دارم که تا حدودی علت آنرا میدانم.
در طول عمر نسبتن کوتاهم هرگز دل خوشی از تعطیلات نوروز نداشته ام. البته که برای هرگونه تعطیلی ای جان میدهم،اما نوروز همیشه برای من یادآور مسافرت های اجباری به شهرهای دوست نداشتنی و گل واژه گفتن در میان آدمهای دوست نداشتنی بوده است.هرچند این دوست نداشتنی بودن هم ساخته و پرداختۀ ذهن من در موقعیت های نامناسب بوده و شهرها هرگز نمیتوانند دوست نداشتنی باشند.
آرام آرام همه چیز را خواهم نوشت،اما حالا در توانم نیست که به کلی حرف زدن ادامه دهم!