چند روز پیش باید تا یکی از خیابان‌های اطراف میدان بوعلی می‌رفتم. به گمانم 5 دقیقه صبر کردم اما در آن ساعت از روز اسنپی گیرم نیامد. به ناچار مسافت کوتاهی را پیاده رفتم و منتظر تاکسی شدم. در صندلی عقب بین دو خانم جوان و میانسال جا گرفتم و بعد از پرداخت کرایه نگاهی به آیینۀ ماشین انداختم. چشمهای بردلی کوپر را میشد از آینه دید. راننده تاکسی کمی جوان‌تر از او به نظر می‌آمد. چین و چروکهای اطراف چشمش هم به مراتب کم‌تر بود. آنقدر از دیدن چشمهایش متعجب شده بودم که برای دیدن باقی اجزاء صورتش تلاشی نکردم. و راستش تمایلی هم برای دیدن نداشتم. 

پی‌نوشت: من علاقه‌ای به زل زدن به صورت آدمها ندارم و اگر کسی را خیره نگاه کنم معذب و آشفته می‌شوم اما شباهت چشمهای این آقا مرا شگفت‌زده کرد.
پی‌نوشت: میدان بوعلی، جایی که آرامگاه بوعلی در مرکز آن است و اگر از من بپرسید، امیدوار کننده‌ترین میدان این شهر است.