اولین بار پارسال تابستون تو ماشین مربی رانندگیم شنیدم. خیلیم خوشم اومد چون که خب، قری بود. امروز داشتم آهنگای پوشه آخریه رو بالا پایین میکردم که اینو دیدم و پلیش کردم. یکم بعدم کنجکاو شدم ببینم چی میگه؛ پس سرچ کردم.

 

 

گفته می شود که این ترانه را زنی از کوفه به نام "وشله بنت اجریو" سروده است. این دختر مردی از اهالی حله را دوست داشته است. اسم او عبدالله یا از این قبیل بوده و این مرد کشتی بادبانی داشته که با آن حبوبات، حیوانات و ... حمل و نقل می کرده است. مرد صدای زیبایی داشت و خوش کلام و خوش معاشرت بود و صدای آوازش مردم را به خود جلب می کرد. مردم کنار ساحل می‌ایستادند و به صدایش گوش می دادند و بدین صورت داستان عاشقانه‌ای بین او و وشله شکل گرفت. "میحانه هنیدی" دوست وشله و تنها کسی که در ابتدای کار از این راز خبر داشت او را تشویق می کرد که [قضیه‌‌‌‌ را برای مرد مورد علاقه اش] فاش کند. ولی وشله با وجود اینکه می‌دانست آن مرد هم دوستش دارد، از اینکه دیگران بفهمند واهمه داشت.

 آن مرد بر اثر حادثه‌ای فوت میکند و زن بسیار از مرگش غمگین می شود. یک روز وشله کنار دوستش میحانه نشسته بود و ظرف ها را می شست. ناگهان کشتی‌ای که عشقش با آن کار می کرد به آرامی [بدون شنیدن آواز او] رد شد [و باعث شد] خاطراتشان تازه شود که او را ناراحت کرد. پس رو به دوستش میحانه کرد و [چون] خورشید داشت غروب می کرد، خواند:

«میحانه، غابت شمسنا الحلو ما جانه..»

آفتاب ما غروب کرد و زیبا روی ما نیامد*

 

 

  *ترجمه واژه به واژه‌ تقریبا جور دیگه معنی میده ولی اکثرا چنین چیزی نوشتن.

 + از اینجا .

 + حیک - مهدی یراحی