۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «xo xo» ثبت شده است

خانه کاغذی

      تازه فهمیدم که وقتی میام اینجا فقط از فیلما میگم. انگار که برنامه‌ی دیگه‌ای تو زندگیم نداشته باشم. نچ نچ نچ. La Casa De Papel رو دیدم. پشیمونم چون باعث شد سلیقم تو فیلم دیدن دویست پله بهتر بشه و آب دوغ خیاری دیدن، برام سخت‌تر بشه. یادم نمیاد آخرین باری که فیلم دیدم و تا این حد مجذوب شدم کی بود. شاید از Call Me By Your Name هم خیلی لذت بردم ولی این سریال توصیف ناپذیره. نمیدونم تو اسپانیا چیکار میکنن ولی میدونم که با دانش قبلیم درباره این کشور اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشتم. البته با دانش قبلیمم عاشق زبان و فرهنگشون و البته رقصشون و همچنین... بودم. ولی خب الان بیشتر شوکه‌ام. بیشتر نمی‌تونم توضیح بدم. درکل بهترین سریال جدی‌ای بود که تو زندگیم دیدم. 

اگه بخوام یه یادداشت از این روزا برای آیندم بذارم، وضعیتم مثل آرامشای قبل طوفان تو سریاله. تنها کاری که باید بکنم اینه که مثل پروفسور شونصد و شصت و شیش تا نقشه‌ی بک آپ داشته باشم. موقع شکست ناامید بشم ولی اشکامو پاک کنم و طرح پلن جدیدو بریزم. مطمئنم زندگیم نمیتونه سخت‌تر از سرقت بانک مرکزی اسپانیا باشه. ینی امیدوارم که نباشه. معلومه که نمیشه.

 

پ.ن: یه عکس از پدرو آلونسو سیو کرده بودم تا اینجا از وجناتش بگم ولی الان دیگه سرم درد میکنه. خدافظ.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۴/شهریور/۱۳۹۹

    Norman Fu*cking Rockwell

     Released: August 30,2019

     

    یه جاهاییش تکراره، یه جاهاییش [میگن] فالشه، ولی خیلی دوست داشتنیه.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۱/مهر/۱۳۹۸

    .Ultraviolence

    I can hear sirens, sirens
    He hit me and it felt like a kiss
    I can hear violins, violins
    💜Give me all of that Ultraviolence

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۵/مهر/۱۳۹۸

    .Peaky Fooking Blinders And Stuff

    اگه این زیبای خفته نیست پس کی زیبای خفته‌س؟*-*

    متن پست حذف شد.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱/مهر/۱۳۹۸

    نطق‌های سرشبی.

    متن پست چیز شد.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۷/شهریور/۱۳۹۸

    نامه‌‌‌هایی برای بابالنگ دراز

    ۱۴ دسامبر
    بابا لنگ دراز عزیز

    دیشب خواب خیلی مسخره‌ای دیدم. خواب دیدم انگار وارد یک کتاب فروشی شدم. کتاب فروش کتاب تازه‌ای به نام زندگی و نامه‌های جودی ابوت برایم آورد(...) بعد همین که داشتم ورق میزدم تا د ر صفحه‌ی آخرش نوشته‌ی روی سنگ قبرم را بخوانم بیدار شدم. خیلی ناراحت شدم! تقریبا فهمیدم با کی ازدواج می‌کنم و می‌میرم. فکر نمیکنید اگر آدم واقعا بتواند داستان زندگی‌اش را بخواند خیلی جالب می‌شود؟ داستان زندگی‌ای که یک نویسنده‌ی دانای کل با صداقت و درستی تمام نوشته باشد و باز تصور کنید که به یک شرط می‌گذارند شما آن را بخوانید. به شرطی که هرگز یادتان نرود که با این که قبلا نتیجهی اعمالتان را کاملا میدانید و دقیقا می‌دانید چه ساعتی می‌میرید، باز هم مجبور باشید به زندگی عادی‌تان ادامه بدهید. به نظرتان در این صورت چند نفر از مردم جرئتش را دارند یک همچین کتابی را بخوانند؟ و چند نفر می‌توانند جلوی کنجکاوی‌شان را بگیرند؟ و آن را نخوانند؟ (حتی با این که می‌دانند اگر بخوانند مجبورند تا آخر عمر بدون امید و بدون اینکه دیگر از چیزی تعجب کنند، زندگی کنند).

    بابا لنگ دراز-جین وبستر

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۴/شهریور/۱۳۹۸

    باغچه‌ی آفتابگردان🌻

    دلم میخواست یه باغچه داشتم تا تمامشُ آفتابگردون میکاشتم. قیافش حس زنده بودن داره.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۱/شهریور/۱۳۹۸

    Downtown Abbey

    همین‌طوری که یه چشمم اشک بود یه چشمم خون[متیو تو سریال فُوت کرد]، تریلر "سینمایی" Downtown Abbey رو تو یوتوب دیدم. بیست روز دیگه اکران میشه. پس اشکامُ پاک کردم و مثل خودِ والاحضرت ولو شدم.

    +ولی نباید میمرد

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۸/شهریور/۱۳۹۸

    بهشت؟شاید.

    همه‌چی عوض شده. حس میکنم وسط بهشت زندگی میکنم. نه که اینجا بهشت باشه. ولی انگار برا من بهترین جاست. نتیجه [کنکور] افتضاح‌تر از چیزی بود که تصور میکردم. ولی از همون روزی که مشخص شد، حالم روز به روز بهتر شده. چمیدونم، واسه خودم "منفی در منفی میشه مثبت" تعبیرش میکنم. حالا که اتفاقی مثبت شدم نمیخوام این حالُ از دست بدم. برای بهتر شدن بیشتر تلاش میکنم.

     

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱/شهریور/۱۳۹۸

    /:Katalavaino

    امروز صبح از وقتی چشمامُ باز کردم این آهنگه تو مغزم پخش شده.آخرین باری که شنیدمش نزدیک دو سال پیش بود.اصن نمی‌فهمم چی میگه،یادمه اون موقع‌ هم از ریتمش خوشم اومده بود.از صبح دارم یه سری اصواتِ نامفهوم از خودم در میارم:|

    +یونانیه.
  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۵/خرداد/۱۳۹۷

    خامس

    دیروز روز خوبی بود.

    ظهر سر راه رفتم یکم خرت و پرت گرفتم؛عصر سعی کردم درس بخونم و ترجیح میدم به این فک نکنم که نتیجهٔ تلاش و کوششم شد در حد یکم بیشتر از نصفه یه مبحث-.-

    شب ساعت ۱۱ تلوزیونُ روشن کردم،خیلی‌وقت بود یه بازیو کامل ندیده بودم😭♥️یادم میاد که قبلن تو وبلاگام یکی دو بار دربارهٔ اینکه دلم میخواد هرچه زودتر یه رئال-بایرن ببینم،پست گذاشته بودم ولی اون موقع قبل قرضی بازی کردن جیمز واسه بایرن بود.دیشبم احساس میکردم دارم بازی دو سر برد نگا میکنم:دی

    پ.ن:پسرم دیشب عالی بود،،هر روزدوست داشتنی‌تر میشه^__^

    پ.ن۲:جیمز اِفینگ رودریگز😌

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۶/ارديبهشت/۱۳۹۷
    من که مشغولم به کار دل
    چه تدبیری مرا
    خلق اگر با من نمیجوشد
    چه تاثیری مرا..؟

    [۷/فروردین/۱۳۹۷]
    🎭هایلایت