۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

چرا؟چون.

با یکی از دوستام که از من بزرگ‌تره و قبلا موقعیتی شبیه الانِ منُ تجربه کرده صحبت میکردم.داشتم پشت سر هم غر میزدم و از اتفاقای عجیب و غریبی که تو این مدت افتاد میگفتم.چند ثانیه بعدِ نق زدانای من سکوت شد و یهو گفت: «قراره از اینم بدتر بشه.»واکنشِ منم سکوت بود و چند ثانیه بعد خندیدم.طوری که بخوآم بگم هاها متوجه شوخیت شدم.ولی گفت:«نه،جدی میگم.»

پ.ن:هرچی تو خودم میگردم احساس نمیکنم ترسیدم.انگار دیگه حسش نیس.اگه قرار باشه بدتر بشه میشه دیگه.من چیکار میتونم بکنم؟

پ.ن‌تر:حالا نمیشه یکم دیرتر بدتر بشه؟من [خیرسرم] الان باید بشینم سر درس و مشقم-__-

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۷/اسفند/۱۳۹۷

    تل گِرام

    از گروه‌ خانوادگی‌ای که توش حرفایی میزدن که به عنوآن یه بچه ۱۷ ساله اذیت میشدم اومدم بیرون و دختر عمم هنوز قهره.عه خب به من چه میخواستین حرفای ناراحت‌کننده نزنین.حالا به‌طرز احمقانه‌ای عذاب وجدان گرفتم.کاش پاکش نمی‌کردم.
  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۵/اسفند/۱۳۹۷

    شهریار

    شهریار یه شعر داره که واسه مامان بزرگش نوشته.از اون طرفم فهمیدم داییم چند تا ویس از مامان‌جون داره.خلاصه که نشستم اینجا گِرگِه کنم دلم وا شه یکم.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۲/اسفند/۱۳۹۷

    تولدت

    تقویمُ نگا کردم،امسال تولدم میفته تو یه روزِ نه چندان خوب.به قول دوستم نمیشه امسال به دنیا نیام؟

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۹/اسفند/۱۳۹۷
    من که مشغولم به کار دل
    چه تدبیری مرا
    خلق اگر با من نمیجوشد
    چه تاثیری مرا..؟

    [۷/فروردین/۱۳۹۷]
    🎭هایلایت