این عکسه رو هدرُ دوسال و نیم پیش گرفتم.اون موقع حتی موضع عکس گرفتنم نداشتم.عکس از پشتِ شیشهٔ ماشینه.اون چرخُ فلک مالِ یه پارکِ متروکه بود.فک کنم یه بار از کنارش رد شدم.وقتی حوصلم سر میره این عکسهرو نگاه میکنم.همهٔ حسایی که میخوآم توش هست.
+من یا مشکلاتمُ حل میکنم یا باهاشون کنار میام.اگه هیچکدوم از دستم برنیاد حواسمو پرت میکنم.خیلیم حرفهای اینکارو میکنم.بدون درد بدون خونریزی.خودمم نمیفهمم چجوری میگذرونم .خیــــلی کار احمقانهایه،ولی حداقل درد نداره.
+نمیدونم چرا دارم اینا رو اینجا مینویسم.