با دیشب، الان شیش روزه که هر شب خواب عجیب و غریب و حتی ترسناک! میبینم. چهار روز اول کاملا ترسیده بودم و دیروز بهتر شدم. امروز هم کلا بیخیال شدم. هنوز یکم بهم (به هم؟) ریختهام ولی دیگه اهمیت نمیدم. اول هفته [پیش] اون قدر نگران بودم که فرندزو برای بار سوم شروع کردم. و الان اَوَلای فصل سومم. راستی چرا بعضیها به فصل میگن سیزن؟ آدم یاد نون بغبغی با مغبا میوفته.
جدیدا سعی میکنم عیبامو بپذیرم تا بتونم خودمو بهتر بشناسم. دنیا عجب جای باحالیه. دارم یاد میگیرم واسه چیزایی که به من مربوط نیس حرص نخورم. زندگی راحتتر میشه. آدم هزار و یک موقعیت برای بهتر شدن داره. و واقعا میشه که راکد نباشه و پیشرفت کنه. تنها شرطشم مقاومت نکردنه. از هفتهی پیش گیر دادم به اندی. خوشکِلا باید برقصن، بلا، دختر ایرونی، آره، حنا. حتی تولد. کاملا واضحه که برا پرت کردن حواسم تقلا میکردم:/
راستی ازدواجِ یه دوست نزدیک خیلی دلگیره. حس میکنم پریسا رو برا همیشه از دست دادم. واقعیتم همینه. خانواده برای آدم خانوادهدوست اولویت داره. من همین الانشم خانواده اولویتمه. البته اینکه آپشن سرگرمکنندهی خاصی ندارم هم بیتاثیر نیست=))
احساس میکنم یه چندلر* تو وجودم دارم. مدام با کنایه و شوخی حرف میزنم و حتی گاهی فشار کنایهها به مغزم تو یک لحظه، خارج از تحمله. میدونم واضح نگفتم. مهم نیست. اگه لازم شد بعدا توضیح میدم.
از اندی میگفتم؛ دارم میرم یه صفحه واسه لیریکای* مورد علاقهم درست کنم و حتما حتما حتما از کُورِسـای تکرار نشدنی اندی هم استفاده میکنم.(جدی میگم:||| )
فعلا همین.
*چندلر: از شخصیتهای اصلی سریال فرندز که ویژگی بارزش کنایهآمیز صحبت کردن میباشد.
*احساس میکنم نباید بگم لیریک. ولی خب چی بگم؟ متنآهنگ:/؟