۱۴ دسامبر
بابا لنگ دراز عزیز

دیشب خواب خیلی مسخره‌ای دیدم. خواب دیدم انگار وارد یک کتاب فروشی شدم. کتاب فروش کتاب تازه‌ای به نام زندگی و نامه‌های جودی ابوت برایم آورد(...) بعد همین که داشتم ورق میزدم تا د ر صفحه‌ی آخرش نوشته‌ی روی سنگ قبرم را بخوانم بیدار شدم. خیلی ناراحت شدم! تقریبا فهمیدم با کی ازدواج می‌کنم و می‌میرم. فکر نمیکنید اگر آدم واقعا بتواند داستان زندگی‌اش را بخواند خیلی جالب می‌شود؟ داستان زندگی‌ای که یک نویسنده‌ی دانای کل با صداقت و درستی تمام نوشته باشد و باز تصور کنید که به یک شرط می‌گذارند شما آن را بخوانید. به شرطی که هرگز یادتان نرود که با این که قبلا نتیجهی اعمالتان را کاملا میدانید و دقیقا می‌دانید چه ساعتی می‌میرید، باز هم مجبور باشید به زندگی عادی‌تان ادامه بدهید. به نظرتان در این صورت چند نفر از مردم جرئتش را دارند یک همچین کتابی را بخوانند؟ و چند نفر می‌توانند جلوی کنجکاوی‌شان را بگیرند؟ و آن را نخوانند؟ (حتی با این که می‌دانند اگر بخوانند مجبورند تا آخر عمر بدون امید و بدون اینکه دیگر از چیزی تعجب کنند، زندگی کنند).

بابا لنگ دراز-جین وبستر