۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

روزمره.

بعدِ چند روزی که حس میکردم تمام غصه‌ی دنیا مال منه، امروز پاشدم اتاقو نظافت کردم، دوش گرفتم، مقدار چشمگیری چرت و پرتِ قابل تناول ریختم دورم و نشستم که فصل آخر پیکی بلایندرز رو ببینم. لاکمم اینجاست. میخوام دوباره زرشکی بزنم. درباره‌ پیکی بلایندرزم نظری ندارم. منو چه به نظردادن راجع به فیلم و سینما. به قول خودِ تامی کلمه‌هایی که بخوان احساسمو بیان کنن وجود ندارن. خلاصه که اگه تا الان سریالو ندیدین و میخواین که یک در دنیا و صد در آخرت نصیبتون شه اقدام بفرمایید. شبم ک رئال با سِویا بازی داره. به‌به دیگه.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۳۱/شهریور/۱۳۹۸

    نطق‌های سرشبی.

    متن پست چیز شد.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۷/شهریور/۱۳۹۸

    عه.

    دوستان خود را در افسردگی و بیماری‌ جسمی به حال خود رها کنیم، وقتی حالشان بهتر شد شاکی شویم و آسمان و ریسمان ببافیم که تو خودت خواستی فاصله بگیری. هشتگ فرندشیپ گُـلز.

    پی‌نوشت: مگه نمیگی من خواستم؟ پس چرا نمیری پی کارت؟

    پی‌نوشت۲: شده حکایت حال اونایی که با یه فرد خاص مشکل دارن و جای عکس پروفایلشون تومار می‌نویسن. ولی خب اینجا مال منه دیگه.. فک کنم حق دارم گاهی نق بزنم.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۵/شهریور/۱۳۹۸

    نامه‌‌‌هایی برای بابالنگ دراز

    ۱۴ دسامبر
    بابا لنگ دراز عزیز

    دیشب خواب خیلی مسخره‌ای دیدم. خواب دیدم انگار وارد یک کتاب فروشی شدم. کتاب فروش کتاب تازه‌ای به نام زندگی و نامه‌های جودی ابوت برایم آورد(...) بعد همین که داشتم ورق میزدم تا د ر صفحه‌ی آخرش نوشته‌ی روی سنگ قبرم را بخوانم بیدار شدم. خیلی ناراحت شدم! تقریبا فهمیدم با کی ازدواج می‌کنم و می‌میرم. فکر نمیکنید اگر آدم واقعا بتواند داستان زندگی‌اش را بخواند خیلی جالب می‌شود؟ داستان زندگی‌ای که یک نویسنده‌ی دانای کل با صداقت و درستی تمام نوشته باشد و باز تصور کنید که به یک شرط می‌گذارند شما آن را بخوانید. به شرطی که هرگز یادتان نرود که با این که قبلا نتیجهی اعمالتان را کاملا میدانید و دقیقا می‌دانید چه ساعتی می‌میرید، باز هم مجبور باشید به زندگی عادی‌تان ادامه بدهید. به نظرتان در این صورت چند نفر از مردم جرئتش را دارند یک همچین کتابی را بخوانند؟ و چند نفر می‌توانند جلوی کنجکاوی‌شان را بگیرند؟ و آن را نخوانند؟ (حتی با این که می‌دانند اگر بخوانند مجبورند تا آخر عمر بدون امید و بدون اینکه دیگر از چیزی تعجب کنند، زندگی کنند).

    بابا لنگ دراز-جین وبستر

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۴/شهریور/۱۳۹۸

    سرما.

    هوا خیلی سرد شده. انقدری که دیشب کنار پنجره باز بود و تمام امروز بدن درد داشتم. دلم میخواد درباره‌ی موضوع مورد نظرم واضح حرف بزنم ولی حیف که امکانش نیست. چقد این آهنگ قشنگه. بازم با تشکر از دکتر.

     

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۳/شهریور/۱۳۹۸

    باغچه‌ی آفتابگردان🌻

    دلم میخواست یه باغچه داشتم تا تمامشُ آفتابگردون میکاشتم. قیافش حس زنده بودن داره.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۲۱/شهریور/۱۳۹۸

    نچ نچ نچ.

    جیمز (خامس) برگشت رئال. من اوایل از این که قرضی دادنش به بایرن مونیخ ناراحت بودم. ولی انتظار داشتم الان که جایگاه خودشو پیدا کرده نخواد برگرده. حیف نیست؟ الان اگه بازم نذارن بازی کنه خوبه؟ این جوونا یه کارایی میکنن آدم حیرون میمونه. نچ نچ نچ.

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱۲/شهریور/۱۳۹۸

    Downtown Abbey

    همین‌طوری که یه چشمم اشک بود یه چشمم خون[متیو تو سریال فُوت کرد]، تریلر "سینمایی" Downtown Abbey رو تو یوتوب دیدم. بیست روز دیگه اکران میشه. پس اشکامُ پاک کردم و مثل خودِ والاحضرت ولو شدم.

    +ولی نباید میمرد

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۸/شهریور/۱۳۹۸

    بهشت؟شاید.

    همه‌چی عوض شده. حس میکنم وسط بهشت زندگی میکنم. نه که اینجا بهشت باشه. ولی انگار برا من بهترین جاست. نتیجه [کنکور] افتضاح‌تر از چیزی بود که تصور میکردم. ولی از همون روزی که مشخص شد، حالم روز به روز بهتر شده. چمیدونم، واسه خودم "منفی در منفی میشه مثبت" تعبیرش میکنم. حالا که اتفاقی مثبت شدم نمیخوام این حالُ از دست بدم. برای بهتر شدن بیشتر تلاش میکنم.

     

  • نظرات
    • مسآفر
    • ۱/شهریور/۱۳۹۸
    من که مشغولم به کار دل
    چه تدبیری مرا
    خلق اگر با من نمیجوشد
    چه تاثیری مرا..؟

    [۷/فروردین/۱۳۹۷]
    🎭هایلایت