حتی نمیدانم چند روز و چند ماه از قضیه‌ی خطای غیرانسانی گذشته است. اما درگیر مسئله‌ای شده‌ام که نمی‌دانم راه حلش چیست. این روزها هربار آهنگ عاشقانه‌ای میشنوم، متن عاشقانه‌ای میخوانم، فکر عاشقانه‌ای می‌کنم، چهره‌های آن دو مسافر جوان هواپیما جلوی چشمانم نقش می‌بندد. پونه گرجی و آرش‌ پورضرابی. همین حالا هم که مینویسم چشمانم خیس است. چشم‌هایشان؛ نگاهشان؛ لبخندشان؛ از یادم نمی‌رود. دنیا چجور جایی است؟ جایی که آدم‌های مثل آنها بیایند، تلاش کنند، حتی عاشق شوند و بعد، فقط کمی بعد، بمیرند؟ ارزش زندگی دقیقا در چیست؟ قلبم تند می‌زند و غصه دارم. شبها برای آرامش روحشان و صبر خانواده‌هایشان دعا میکنم. می‌دانم به زودی فراموش خواهم کرد اما در حال حاضر، نمی‌دانم با ناراحتی خودم چه کنم.

پی‌نوشت: لازم بود بنویسم تا دست کم یکبار خارج از ذهنم بهش نگاه کنم. متاسفانه از بیرون هم همون‌ اندازه دردناکه..